رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها 13 اذر 92

پسر نازم کارای این روزهات ایناست: -بعضی از شبا دل درد داری و از ساعت 12 شروع به بی قراری می کنی و نمی خوابی . همه راه هارو امتحان می کنم تا خوابت ببره آخه خیلی خوابت میاد اما یه دفه دل پیچه از خواب بیدارت می کنه! میذارمت داخل کریر و تابت می دم. بغلت می کنیم و راه می ریم البته دوست داری که روی شکمت باشی. به حالت ایستاده بهت  شیر میدم چون اگه نشسته باشم نمی خوری و همش بدنت رو سفت می کنی و دستات رو تند تند تکون میدی و سینه ام رو با دهنت می کشی اون وقت که بلند می شم و می ایستم آروم می شی و تند تند شیر می خوری و چشمات بسته میشه! دیگه اگه با این کارا خوابت نبرد باید سشوار روشن کنم تا حواست پرت بشه و به لالایی گوش کنی و روی پاهام تکون تکونت ...
5 دی 1392

این روزها 24 آذر 1392

24 آذر 1392 پسر نازم این کارای این روزهاته: یادته وقتی توی دلم بودی من آهنگ سبک بال از سالار عقیلی رو زیاد گوش می دادم. چند روز پیش دوباره این آهنگو گذاشتم. باورم نمی شه رادمهری ...... لبهاتو جمع کردی و چشمات پر اشک شد و بغض کردی..... سریع اومدم پیشت و صداشو کم کردم و باهات صحبت کردم که شروع کردی به خندیدن. شب که بابا اومد واسش گفتم. کلی واست ذوق کرد. گفت مثل خودمه دیگه! آخه بابات هم با شنیدن یه آواز خاص که باباضیا واسش می خونده می زده زیر گریه. چند روز گذشت. شد جمعه که بابا خونه بود . همون سی دی رو گذاشت. قبلش داشت با شما بازی می کرد و صحبت می کرد . شما هم که طبق معمول داشتی بلند بلند باهاش همکاری می کردی.... که یکدفه همون آهنگ شروع...
5 دی 1392

این روزها 3 دی 92

٣ دی 92 پسرک نازم این روزا احساس می کنم داری سریع رشد می کنی. چون که من و بابا یکدفعه احساس کردیم که وزنت زیاد شده و سنگین شدی. لپات داره تپلی می شه و می می هات زده بیرون. رونای کوچولوت چین چین شده و بدنت داره گوشت می گیره! این نشون میده که تغزیه ات خوب هستش و این من رو خیلی شاد میکنه. از دیروز دیگه پوشک سایز 4 مولفیکس رو واست استفاده می کنم چون که دیگه احساس کردم سایز 3 واست کوچیک هستش این روزا داری شبیه عکسای بچگی من و دایی احسان می شی. دیشب عکس بچگی دایی رو نشون بابا دادم گفتم این عکس شبیه کیه؟ بابا نیگاه کرد و خندید و گفت عین رادمهره! (بابا فکر کرد که این عکس بچگی منه!!!!!!!!!!!!) من گقتم : احسانه ها!!!! گفت : جدا؟ آره مامانی ص...
5 دی 1392

سه ماهگی

٤ دی 92 پسرکم امروز سه ماهت تموم شد. با هم و پیاده رفتیم مرکز بهداشت. وزنت 6200 شده بود. اما قدت رو نگرفت گفت چون نوسان داره الان نمیگیرم. البته ما هم اشتباهی این ماه رفتیم باید ماه دیگه واسه واکسن میرفتیم. صبح که از خواب بیدار شدی: وقتی برگشتیم از بهداشت: این بادی رو واست خریدم : تولدت مبارک قند عسلم. امروز نشد واست کیک و شمع بگیرم. بابایی سرش یه کمی شلوغه این روزا از سر کار دیر میاد خونه. قول میدم ماه دیگه!!! می بوسمت گل نازم.     ...
5 دی 1392

خونه طاها اینا

آذز 92 چند روز پیش رفتیم خونه یکی از شاگردام که دیگه باهم دوست شده بودیم. طاها 15 روز قبل از شما به دنیا اومده مامان جون. خاله نفیسه اسفند دود کرد واست . اما وقتی اتاق پر از دود شد ترسیدی و گریه کردی!!! ...
5 دی 1392